مردان خدا از خود نمی گویند که جنگ هنر مردان خداست و جنگ با نفس، شریف ترین هنرهاست.
و درست به همین دلیل است که همه مان او را دوست داریم و می خواهیم از او بدانیم
بدون شک اگر از هر رسانه داخلی و خارجی بپرسند که کدام چهره ایرانی را برای گفت و گو انتخاب می کنید، نام او در فهرست خواهد بود. البته شاید هم نباشد! چرا که اهل رسانه خوب می دانند او اهل مصاحبه نیست. تعجبی هم ندارد، او فرمانده رزمندگانی است که پوزه استکبار را خیلی جاها به خاک مالیده اند و آن قدر از دست او کلافه اند که مقاماتشان علنی می گویند باید او را ترور کرد و او در جواب آن جنجال به جمله ای کوتاه بسنده کرد؛ شهادت برایم افتخار است.
اما سکه سکوت او روی دیگری هم دارد. آخرین دوست نزدیک او که آسمانی شد، حاج احمد کاظمی بود. می گویند آدم ها را به دوستانشان بشناس و حاج احمد هم اهل سکوت بود و هرگز از خود چیزی نگفت. وقتی رفت، دوستش گفت؛ او فاتح خرمشهر بود...
مردان خدا از خود نمی گویند که جنگ هنر مردان خداست و جنگ با نفس، شریف ترین هنرهاست.
و درست به همین دلیل است که همه مان او را دوست داریم و می خواهیم از او بدانیم. آنچه
می خوانید گفت و گویی است که در اولین هفته بزرگداشت دفاع مقدس با برادر قاسم سلیمانی انجام شده است و امروز پس از 23 سال بطور عمومی منتشر می شود. عنوانش هم مثل آن روزها خاکی و ساده بود؛ مصاحبه با برادر قاسم سلیمانی فرمانده سپاه هفتم صاحب الزمان.
این شما و این ناشنیده هایی از مردی که یک روز کارمند سازمان آب بود و اینک خار چشم صهیونیسم.
آری برادر! این است اکسیر انقلاب.
***
لطفا ضمن معرفی خودتان، مقداری از زندگی خصوصیتان بگویید.
- من قاسم سلیمانی فرمانده سپاه هفتم صاحب الزمان(عج) کرمان هستم. در سال 1337 در روستای قنات نمک از توابع کرمان به دنیا آمدم. دیپلم هستم و دارای همسر و دو فرزند، یکی پسر و یکی دختر، می باشم.
قبل از انقلاب در سازمان آب کرمان به استخدام درآمدم، پس از پیروزی انقلاب اسلامی و در اول خرداد سال 1359 به عضویت سپاه پاسداران انقلاب اسلامی درآمدم.
فعالیت اجتماعی شما قبل از جنگ چه بوده و ترتیب ورودتان به جنگ چگونه بوده است؟
- با شروع جنگ و حمله عراق به فرودگاه های کشور، مدتی از هواپیماهای مستقر در فرودگاه کرمان محافظت می کردم. دو یا سه ماه پس از شروع جنگ در قالب اولین نیروهای اعزامی از کرمان که حدود 300 نفر بودند عازم جبهه های سوسنگرد شدیم و به عنوان فرمانده دسته مشغول به کار شدم.
در روزهای اول ورود به جبهه، دشمن را قادر به انجام هر کاری می دانستم، اما در اولین حمله ای که انجام دادیم موفق شدیم نیروهای دشمن را از کنار جاده سوسنگرد تا حمیدیه به عقب برانیم و تلفاتی نیز بر آنها وارد کنیم که این امر باعث شد تصور غلطی که از دشمن در ذهن داشتم از بین برود. یادم می آید که پس از این حمله، شب ها وارد مواضع عراقی ها می شدیم. دوستی داشتم به نام «محسن چریک» که بعداً به شهادت رسید. حتی برخی مواقع با موتور سیکلت خود را به خاکریزهای عراقی ها می رساند.
آن موقع که به جبهه می آمدید فکر می کردید جنگ چند سال طول بکشد؟ آیا مدت هشت سال را انتظار داشتید؟
- در آن موقع این حرف ها مطرح نبود، اما هیچ کس هم انتظار نداشت جنگ در همان سال به پایان برسد. اگر کسی هم می گفت جنگ ممکن است مثلاً شش سال طول بکشد، باور نمی کردیم. ولی در طول جنگ انتظار هشت سال را برای ادامه جنگ داشتیم.
حالت روحیتان را هنگام شرکت در عملیات توضیح دهید.
- شوق و علاقه زیادی به طرح ها و مسائل نظامی داشتم و علاقه مند حضور در جبهه بودم و درست به دلیل همین علاقه بود که با یک ماموریت 15 روزه وارد جبهه شدم و دیگر تا آخر جنگ بازنگشتم.
کدام یک از عملیات ها را به لحاظ شرکت خودتان بهتر می دانید؟
- بهترین عملیاتی که در آن شرکت کردم فتح المبین بود که آن زمان برای اولین بار به ما ماموریت داده شد که تیپ تشکیل بدهیم و من که مجروح هم بودم معاونت فرماندهی محور در جبهه شوش و دشت عباس را به عهده گرفتم. این عملیات از نظر بازدهی برای من بسیار شیرین و خاطره انگیز است، زیرا با اینکه از نظر سلاح بسیار در مضیقه بودیم اما به همت رزمندگان اسلام توانستیم حدود 3000 عراقی را به اسارت درآوریم.
عملیات والفجر هشت نیز گذشته از پیروزی که به دنبال داشت، از لحاظ آماده سازی و سختی هایی که بچه ها متحمل شدند بسیار لذت بخش بود. در این عملیات نقش اساسی به لشگر ثارالله کرمان داده شده بود.
به عنوان یکی از کارشناسان جنگ وقتی خبر شهادت یکی از همرزمانتان را می شنیدید، چه احساسی به شما غالب می شد؟
- سخت ترین لحظه ها برای کسانی که مسئولیتی در جنگ داشتند، لحظه ای بود که همرزمان یا دوستان آنان به شهادت می رسیدند و این امر وقتی شدت بیشتری می یافت که آن شهید سعید به عنوان پایه و ستونی برای جنگ مطرح بود. هنگامی که باقری و بقایی به شهادت رسیدند احساس کردیم که نقصی در جنگ به وجود آمده است. شهید باقری، بهشتی جبهه بود و کسانی امثال او، اهرم هایی در دست فرماندهان جنگ برای حل مشکلات و رفع فشارهای دشمن بودند.
بعضی مواقع شهادت یکی از فرماندهان به اندازه شهادت یک گردان در من اثر می گذاشت. شهید حاج یونس زنگی آبادی از این گونه افراد بود که امید لشگر ثارالله محسوب می شد. او همیشه مشتاق سخت ترین کارها در جبهه بود.
آیا خاطره ای از اسرای عراقی دارید و تا کنون تا مرز اسارت پیش رفته اید؟
- در عملیات والفجر هشت وقتی که هنوز انتهای راس البیشه سقوط نکرده بود، مطلع شدیم که نیروهای عراقی از عقب، کنار اسکله قشله پاتک کرده اند. بعد ما متوجه شدیم که یک تیپ عراقی در آنجا در محاصره قرار دارد که توانستیم همه آنها را به اسارت درآوریم.
در روز دوم عملیات کربلای یک در منطقه مهران، قرار بود از امام زاده حسن به طرف قلاویزان حرکت کرده و مهران را آزاد کنیم. لشگر ثارالله و حضرت رسول(ص) در کنار یکدیگر با نیروهای عراقی می جنگیدند. به اتفاق معاون لشگر حضرت رسول(ص) برای الحاق نیروها، به طرف خط مقدم حرکت کردیم. تقریباً هوا روشن شده بود و گرد و خاک، منطقه عملیات را پوشانده بود. همان طور که با موتور به جلو می رفتیم جمعیت زیادی را دیدیم که از مقابل به طرف ما می آمدند، ابتدا تصور کردیم نیروهای خودمان هستند اما مقداری که جلو رفتیم فهمیدیم عراقی هستند. دیگر به فاصله چند متری آنها رسیده بودیم به طوری که نمی توانستیم با موتور دور بزنیم، لذا بلافاصله موتور را رها کردیم و به طرف خاکریزهای خودی شروع به دویدن کردیم و خود را به مواضع نیروهایمان رساندیم. البته بعداً همه آنها را به اسارت درآوردیم.
حضرت امام قدس سره در سخنرانی هایشان درباره جنگ به دو موضوع اشاره داشتند. تفسیر و تعبیر شما با توجه به مشاهدات و تجربیات نظامیتان در مورد این دو موضوع چیست؟
«الف-جنگ یک نعمت است.»
«ب-ما در جنگ ساخته شدیم.»
- جبهه تنها جایی بود که توانست انسان های بهشتی صفت تربیت کند. در طول جنگ هنرهای نهفته جوانان بیدار شد، خلاقیت ها آشکار شد، رزمندگان و فرماندهان خلاق و کارآزموده ساخته شدند و خلاصه وحدت و یکپارچگی در ملت ایجاد شد.